Cieli Di Amore

ساخت وبلاگ
همه عادت دارند که معشوق‌شان را سهل‌انگار و بی‌خیال تصور کنند.انگار که او فردیست خیال‌آسوده و بی‌درد که از صبح تا شب در رویایی خدشه‌ناپذیر می‌زید و از روی همین خوش‌خوشان و از سر مستی دست رد به سینه‌ی عاشق زده. عاشق فلک‌زده هم از بلندای قله‌ای پرت شده به انتهای دره و نه تنها دستش به او نمی‌رسد که استخوان‌هایش هم تماماً خرد شده اند.قسمت دوم را البته حق دارند، آخر واقعاً هم همین طور است.اما من عاشق واقع‌گرایی هستم.می‌دانم که تو وقتی هر صبح چشمانت را باز می‌کنی، حواست را باید شش دنگ جمع مصائبی که از زمین و آسمان روانه‌ات می‌شوند داری. شبیه کسی که از میان خواب ناگاه به میانۀ بازار شلوغ و پلوغ اصلی شهر افتاده باشد.من می‌دانم که هزاران مصیبتِ منشاء سردرد و کوفت و بگذار اصلا راحت باشیم، هزاران «بگایی» از یقه ات چنگ می‌زنند و از دامنت بالا می‌روند و سر و صورت و چشم‌هایت را چنگ می‌اندازند و ترا به این سو و آن سو می‌کشند؛که تو باید با همه‌ی نفس‌هایت و با هر تپش قلبت یکی را نشانه روی تا بلکه از وزن آلامش بکاهی و به دیگری برسی؛ و می‌دانم که تو هر نیم‌شب، وقتی که با طاقتی سوخته برای آسودن از آن‌ها به گوشه‌ی رختخوابت می‌گریزی، آسودگی را میان هجمه‌هایت نمی‌یابی.می‌دانم که تو در خواب بیداری و می‌دانم که تو در تقلا می‌رنجی. می‌دانم که به وقت تنهایی، چیزها ترا راه نمی‌کنند و می‌دانم که وقتی در مصاحبتی چیزی بیش از آنچه بر دوش داری را به دوش می‌کشی.می‌دانم که دست‌های کوچکت اگر به ظاهر لطافت‌شان را نباخته باشند، مویرگ‌های زیر پوستت چه باری را با خود کشیده‌اند و سینه‌ات اگرچه برای فروکشیدن جرعه‌ای هوا به دست و پا زدن نیفتاده، لحظاتی که نمی‌توانستی نفس بکشی از خاطر شش‌هایت نرفته اند.من می‌دانم که وقت Cieli Di Amore...
ما را در سایت Cieli Di Amore دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cielidiamoreo بازدید : 89 تاريخ : پنجشنبه 13 بهمن 1401 ساعت: 4:56

همیشه این درگیری مرا آزار داده است که چطور تلاش برای بیان احساسات، مسائل و وجوهی از دنیای واقعی ما در متن، ما را به قلمرویی پست‌مدرن می‌اندازد.مثلا اگر از مفاهیمی همچون تیغ و آینه و درشکه و مزرعه و چیزهایی از این دست حرف بزنی همه‌چیز سر جای خودش خواهد ماند، اما همین که بخواهی از یک اتومبیل به عنوان رکنی از ارکان تشبیه استفاده کنی ناگاه تمام نوشته‌ات را در فرمی پست‌مدرن فرو برده‌ای.البته باید اقرار کنم که تابحال جز در حین نوشتن -همان موقع که به مانع بخصوصی بر می‌خورم- روی این مسئله تمرکز نکرده‌ بوده‌ام، اما امروز، هنگامی که سنگینی بدنم را در حین دویدن تحمل می‌کردم و فاعلانه «اراده‌ می‌ورزیدم» تا خستگی را پس بزنم، به این فکر کردم که نمی‌شود تا ابد از این وجه جهان در نوشته‌هایم گریزان باشم.دوست داشتم همان لحظه، همان‌جا، بدون اینکه تغییر حالت بدهم شروع کنم به نوشتن. اما خب، جهان گاه بزرگتر از اراده‌ی ماست و حدودی که بر ما تحمیل می‌کند بعضاً قابل سرپیچی نیستند. پس، سعی کردم که به خاطر بسپارمشان. همه‌شان را، همۀ احساسات، افکار، و احساسات-افکاری را که در آن حین به تجربه در می‌آیند و فقط در همان حین.پیش از هرچیز، در آنجا مُرافه بود. مرافه‌ای درونی بر سر آن میل ذاتی انسانی جسماً تنبل مثل من، به سکون و نایستادن روی تردمیل و آنچه تصمیم گرفته بودم انجام دهم. اما آن نزاع را می‌شود به راحتی با عقل مهار کرد و به آن تن داد، و در چشم بر هم زدنی خود را در حال حرکت می‌یابم.برای دقایقی، همه‌چیز معمولیست. مثل هر حالت دیگری که در طول روز به تو دست می‌دهد. مثل وقتی که روبروی اجاق گاز ایستادی و چیزی را در تابه هم می‌زنی. مثل وقتی که لباس‌های چرک را داخل ماشین میندازی. مثل وقتی که منتظری تا آسانسور ب Cieli Di Amore...
ما را در سایت Cieli Di Amore دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cielidiamoreo بازدید : 93 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 2:45